قاب زیبای پنجره اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
| ||
|
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشکِ آن شب
لبخندِ عشقام بود. نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم مرا فریاد کن
علف با صحرا ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم دستت را به من بده حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست در خلوتِ روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان، و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را زیرا که مردگان این سال
عاشق ترینِ زندگان بوده اند دست ات را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم بهسان ِ ابر که با توفان بهسان ِ علف که با صحرا بهسان ِ باران که با دریا بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن میگوید زیرا که من ریشههای تو را دریافتهام زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
نظرات شما عزیزان: [ شنبه 17 تير 1391برچسب:احمد شاملو, ] [ 21:59 ] [ Emily&fa ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |