قاب زیبای پنجره اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
| ||
|
[ پنج شنبه 3 فروردين 1396برچسب:من دلم روشن است, ] [ 14:27 ] [ Emily&fa ]
[ پنج شنبه 3 فروردين 1396برچسب:عشق, ] [ 14:20 ] [ Emily&fa ]
دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور، او را بانو نامیدهام. اما بانو تویی از خیابان که میگذری
"پابلو نرودا" من كسي نيستم (I am nobody) تو كيستي؟ (Who are you) اگر تو همانند من، كسي نيستي (If you are nobody like me) پس با هم دوكسيم(Then we are two ) مبادا به كسي بگويي (Do not tell anybody) چرا كه آنان كسي هستند (Because they are somebody) و ما را تاب نمي آورند (and denyed us) چه ملالت بار است كسي بودن(How boring is – to be – Somebody!) اگر كسي نباشي(when you are nobody) همه كس هستي (then you are everybody)
عين اين مضمون را مولوي در قرن هفتم بدين گونه بيان كرده است : من كسي در ناكسي دريافتم پس كسي در ناكسي در باختم [ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:شعري از خانم اميلي اليزابت ديكنسون, ] [ 10:19 ] [ Emily&fa ]
امید چونان پرنده ایست [ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:"امیلی دیکنسون", ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]
با من بیا Emily Bronte [ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:خانه خاموش است، شعری از امیلی برونته, ] [ 10:7 ] [ Emily&fa ]
مرا کم دوست داشته باش [ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب: "امیلی دیکنسون", ] [ 10:4 ] [ Emily&fa ]
چيزي که در دوست داشتنت ................... ادامه این شعر زیبا............
ادامه مطلب [ شنبه 16 آبان 1394برچسب:نزارقبالی, ] [ 18:24 ] [ Emily&fa ]
تمام گل هايم [ یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:"نیما یوشیج", ] [ 12:11 ] [ Emily&fa ]
صبح جمعه ات به خیر زنی عاشقت شد ، زنی از سرزمینِ عجایب . تو را عجیب ساده ، عجیب صادقانه دوست داشت . زنی که در نبودن تو سخت گریست . ... تو باید مرد خوشبختی بوده باشی . (نیکی فیروزکوهی) محبوب من! این شعرها را با مهر بخوان؛ کسی که هر شبِ خدا با خیال تو خوابیده، چیزی جز حقیقت نمیگوید...... (نیکی فیروزکوهی) من ویارم هیچگاه همدیگر را نخواهیم دید.....
او به باد پاییزی می ماند: من به برگی خشک... او باد است می آید: من برگم می روم...........
تو ساعتی
تو چراغی تو بستری
تو سکوتی
چگونه می توانم که غایبت بدانم مگر که خفته باشی در اندوه هایت تو واژه ای تو کلامی
تو بوسه ای
تو سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم مگر که مرده باشی در نامه هایت تو یادگاری تو وسوسهای
تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات بهانه ها را مرور کردم گذشته را به آفتاب سپردم به عشق مرده رضایت دادم یعنی همین که تو در دوردست زنده ای به سرنوشت رضایت دادم
[ جمعه 1 خرداد 1394برچسب:محمدعلی سپانلو, ] [ 20:39 ] [ Emily&fa ]
گاهى آدم يكى را دوست دارد
که هیچ تشابهی با او ندارد اما شيفته نگاهَ ش مى شود ، در خلوت خود... در شلوغى ها به دور از تمام حرف ها ، به او فكر مى كند ، به خنده هاىیش دل مى بندد و با شنيدنِ اسم او-آن میم مالکیت- دست ُ پاى خود را گم مى كند.. و لحظه اى كه او لب به سخن باز مى كند خيره مى شود در صداىَیش ...-حرکات لبانش- و ... آدم گاهى بى دليل شوخى ، شوخى جدی ،جدی عاشق مى شود ، به همين سادگى ... تهمینه میلانی : عاشقم، اهل همین کوچه ی بن بست کـناری که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی منِ دلداده به آهی بنشستیم. تو در قلب و منِ خسته به چاهی گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشم ِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم............
یک شب از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد با من از هست به بود با من از نور به تاریکی ازشعله به دود .................... ادامه............. ادامه مطلب [ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:10 ] [ Emily&fa ]
کاروان رفته بود و دیده ی من همچنان خیره مانده بود به راه خنده می زد به درد و رنجم اشک شعله می زد به تار و پودم آه! ........................ ......... چه بگویم،فشار غم نگذاشت که بگویم:خدا نگهدارت!
کاروان رفته بود وپیکر من در سکوتی سیاه می لرزید، روح من تازیانه ها می خورد به گناهی که:عشق می ورزید! ادامه............. ادامه مطلب [ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:3 ] [ Emily&fa ]
درد تاریکیست درد خواستن سر نهادن بر سیه دل سینهها در نوازش، نیش ماران یافتن .......................... عشق چون در سینهام بیدار شد ................... ای لبانم بوسهگاه بوسهات خیره چشمانم به راه بوسهات ای تشنجهای لذت درتنم ادامه شعر........... ادامه مطلب [ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:فروغ فرخزاد, ] [ 13:19 ] [ Emily&fa ]
تو را از دور می بینم که می آیی تو را از دور می بینم که می خندی تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی نگاهم باز حیران تو خواهد ماند سراپا چشم خواهم شد تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید وگر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس سیاهی تار می بندد ........ ادامه این شعر زیبا
ادامه مطلب
زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز «عاشق» می شود شرط می بندم که فردایی نه خیلی دیر و دور «مهربانی»، حاکم کل منـــــــــاطق می شود
....................................... می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگی ست آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود ادامه شعر................... ادامه مطلب آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت «آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:32 ] [ Emily&fa ]
.... ای روزهای خوب که در راهید ! ای جاده های گمشده در مه ! ای روزهای سخت ادامه ! از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی ! ای مثل چمشهای خدا آبی ! ای روز آمدن ! ای مثل روز آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز در انتظار آمدنت هستم ! اما با من بگو که آیا ، من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟
[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:30 ] [ Emily&fa ]
نه! کاری به کار عشق ندارم! من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیزی و هر کسی را که دوستتر بداری حتی اگر یک نخ سیگار یا زهرمار باشد از تو دریغ میکند... پس من با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار، دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم ناگفته میگذارم... تا روزگار بو نبرد... گفتم که کاری به کار عشق ندارم!
[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:19 ] [ Emily&fa ]
برای با تو بودنم راه ستاره رفته ام جان جوانی مرا پیر ترانه کرده ای ♫♫♫ شبانه با نگاه تو رنگ سپیده می شود
تو را دوست می دارم نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم تو آخرین قطاری که ره می سپارد شب و روز در رگ های دستانم تو آخرین قطاری من آخرین ایستگاه
تو را دوست دارم نمی خواهم تو را با آب... یا باد با تقویم میلادی یا هجری با آمد و شد موج دریا با لحظه های کسوف و خسوف قیاس کنم بگذار فال بینان یا خطوط قهوه در ته فنجان هر چه می خواهند بگویند چشمان تو تنها پیش گویی است برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان
نزار قبانی هر زنی شعری دارد
هر شعری شاعری ،
و هر شاعری خاطره ای ..
خاطره ای که به چشمان زنی می رسد ...
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:"سید علی صالحی", ] [ 8:11 ] [ Emily&fa ]
عادت کرده ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می رود که ذهن مان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید؛ یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از نیما
، ولی غافلیم.
شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟ بعد هم با همان کله ی بادکرده به رختخواب می رويم و توقع داریم در خواب پدربزرگ مان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید بفرما.
آفتاب یک ور می تابد و ماهی های چشمه ی آن باغ هم از شادی پشتک می زنند. غافلیم که دیگر خبری از این خوش خیالی ها نیست، وضع روزگار از جنس اعتماد نیست، هر چیزی یکجا بماند کرم می گذارد و آدم هم از این قاعده مستثنا نیست. نیست. نیست. شوخی نیست. موضوع جدی ست. گاهي چيزي كوچك ميتواند با سرنوشت آدم بازي كند، گاهي آدم نامهاي را بيدليل حفظ ميكند كه بعدها همان نامه سند محكوميتش ميشود.
محاصره شده ایم. در یک صفحه ی مانیتور و جعبه ای که هزاران عکس و نامه و خاطره و نوشته و فیلم و موزیک را بلعیده و هروقت بخواهیم بالا می آورد محاصره شده ایم. ژاپنی ها می گویند هر چیزی که یکماه در کشویی مانده و سراغش را نگرفته ای دورش بینداز. و من می گویم هر چیزی هم که شاخت می زند دورش بینداز. و این چند روز بیش از سی گیگ عکس و مطلب از کامپیوترم بیرون ریختم. عکسهایی که نسبتی با من نداشت، نامه ها و مطالبی که دیگر نمی خواستم، ای میل هایی که روی هم تلمبار شده بود، و چند داستان و رمان نیمه تمام.
سبک شدم. تمیز و مرتب شدم. حالا احساس یک مسافر سبکبار را دارم. پسر خوب و آقا.
عباس معروفی
ببین! [ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:عباس معروفی, ] [ 7:59 ] [ Emily&fa ]
هیچ چیزی از تو نمیخواستم گابریل گارسیا مارکز یکی از معدود نویسندگانی بود که میتوانست ورای عرف داستان بگوید و کلمات را کنار هم بچیند. چرا هرکس که به های و هوی دنیا دل نمیدهد میشود بی سر و پا؟ توی این مملکت هرچیزی اولش خوب است، بعد یواش یواش بهش آب میبندند، خاصیتش را از دست میدهد، واسهی همین هست که پیشرفت نمیکنیم. آدم می تواند در آن واحد در دو جا حضور داشته باشد، یکی آنجایی که هست، یکی آنجایی که میخواهد باشد. آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...
وقتي خدا مي خواست تو را بسازد، چه حال خوشي داشت، چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.
خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض می گیری، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی.
"دوستت دارم" را پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من! ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
عباس معروفی [ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:57 ] [ Emily&fa ]
دریا دریا مهربانیات را میخواهم نه برای دستهام نه برای موهام نه برای تنم برای درختها تا بهار بیاید. و تو فکر میکنی زندگی چند بار اتفاق میافتد؟ و تو فکر میکنی یک سیب چند بار میافتد تا نیوتن به سیب گاز بزند و بفهمد چه شیرین میبود اگر میتوانستیم به آسمان سقوط کنیم؟ چند بار؟ راستی دریای دستهات آبی زمینی است؟ میدانی سیاه هم که باشد روشنی زندگی من است. و تو فکر میکنی من چند بار به دامن تو میافتم؟ ... من فکر میکنم جاذبهی تو از خاک نبوده از آسمان بوده از سیب نبوده از دستهات بوده از خندههات موهات و نگاه برهنهات که بر تنم میریخت. [ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:52 ] [ Emily&fa ]
دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم! ادامه شعر........
ادامه مطلب [ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:ازدمیرآصف, ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]
گفته بودم فراموشی زمان می خواهد اشتباه بود ، فراموشی زمان نمی خواهد فراموشی دل می خواست که آن هم پیش تو ماند ...
آدمها
ادامه................. هرتا مولر ادامه مطلب مــي دانــي! وقتــي قبــل از بــرگشتــن، فعــل رفتنــي در کــار بــاشــد؛ ...محبــت خــراب مــي شــود، محبــت ويــران مــي شــود، محبــت هيــچ مــي شــود! بــاور کــن! يــا بــرو يــا بمــان! امــا اگــر رفتــي، هيــچ وقــت بــرنگــرد! هيــچ وقــت... نادر براهیمی چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته ...از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟... ********* باورم نمیشود نیکی فیروزکوهی عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت تنها و نامراد در اين سال های سخت از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها امروز اين منم كه پريشان و دردمند گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان فریدون مشیری [ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:فریدون مشیری, ] [ 14:8 ] [ Emily&fa ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |