قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

[ پنج شنبه 3 فروردين 1396برچسب:من دلم روشن است, ] [ 14:27 ] [ Emily&fa ]

[ پنج شنبه 3 فروردين 1396برچسب:عشق, ] [ 14:20 ] [ Emily&fa ]

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا ، یا چه وقت....؟!
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم....

"پابلو نرودا"

[ چهار شنبه 18 فروردين 1395برچسب:, ] [ 10:17 ] [ Emily&fa ]

او را بانو نامیده‌ام.
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر

اما بانو تویی

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.
و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه در‌می‌آیند
در تن من
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش می‌سپریم.

 

"پابلو نرودا"

[ چهار شنبه 18 فروردين 1395برچسب:, ] [ 10:8 ] [ Emily&fa ]

من كسي نيستم (I am nobody)                                                            

تو كيستي؟ (Who are you)

اگر تو همانند من، كسي نيستي (If you are nobody like me)  

پس با هم دوكسيم(Then we are two )

مبادا به كسي بگويي (Do not tell anybody)

چرا كه آنان كسي هستند (Because they are somebody)

و ما را تاب نمي آورند (and denyed us)                                                                 

چه ملالت بار است كسي بودن(How boring is – to be – Somebody!)         

اگر كسي نباشي(when you are nobody)

 همه كس هستي (then you are everybody)

 

عين اين مضمون را مولوي در قرن هفتم بدين گونه بيان كرده است :

من كسي در ناكسي دريافتم                              پس كسي در ناكسي در باختم

[ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:شعري از خانم اميلي اليزابت ديكنسون, ] [ 10:19 ] [ Emily&fa ]

امید چونان پرنده ایست 
که در روح آشیان دارد 
و آواز سر می دهد با نغمه ای بی کلام 
و هرگز خاموشی نمی گزیند 
و شیرین ترین آوایی ست که 
در تندباد حوادث به گوش می رسد 
و توفان باید بسی سهمناک باشد 
تا بتواند این مرغک را 
که بسیار قلب ها را گرمی بخشیده 
از نفس بیندازد 
من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام 
و بر روی غریب ترین دریاها 
با این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستی 
خرده نانی از من نخواسته است!

"امیلی دیکنسون"

[ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:"امیلی دیکنسون", ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]

با من بیا
شاید دیگر باد
چنین بر ما نوزد،
و شاید ستاره ها دیگر
چنین بر ما نتابند،
بیا با من
پیش از پاییز
پیش از آن که دریاهای خون
ما را از هم جدا کند،
و پیش از آن که تو عشق را در قلب خود ویران کنی
و من عشق را در قلبم…

Emily Bronte

[ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:خانه خاموش است، شعری از امیلی برونته, ] [ 10:7 ] [ Emily&fa ]

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است
 :
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !

"امیلی دیکنسون"

[ دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب: "امیلی دیکنسون", ] [ 10:4 ] [ Emily&fa ]

چيزي که در دوست داشتنت
بيش تر عذابم مي دهد
اين است که گر چه مي خواهم
اما طاقت بيش تر دوست داشتنت را ندارم
و آن چه در حواس پنج گانه ام
به ستوهم مي آورد
اين است که آن ها پنج تا هستند ، نه بيش تر

زني استثنائي چون تو را
احساساتي استثنائي بايد
که بدو تقديم کرد
و اشتياقي استثنائي
و اشک هايي استثنائي
زني چون تو استثنائي را کتاب هايي بايد
که ويژه او نوشته شده باشند
و اندوهي ويژه
و مرگي که تنها مخصوص و به خاطر او باشد
تو زني هستي متکثر
در حالي که زبان يکي است
چه مي توانم کرد
تا با زبانم آشتي کنم

...................

ادامه این شعر زیبا............

 


ادامه مطلب
[ شنبه 16 آبان 1394برچسب:نزارقبالی, ] [ 18:24 ] [ Emily&fa ]

تمام گل هايم
محصول باغ تو
 
باده ام
ارمغان تاک تو

انگشتري هايم
از کان طلاي توست

و شعرهايم
امضاي تو را در پاي خود دارد

اي که قامتت
از بادبان بالاتر
و فضاي چشمانت
گسترده تر از آزاديست
تو زيباتري
از کتاب هاي نوشته و نانوشته من
و سروده هاي آمده و نيامده ام

نزار قباني

[ شنبه 16 آبان 1394برچسب:, ] [ 18:20 ] [ Emily&fa ]

سبزه ها در بهار می رقصند،
من در کنار تو به آرامش می رسم
و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست
تو را عاشقانه می بوسم..
تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم
و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم...


دوستت دارم،
با همه هستی خود، ای همه هستی من
و هزاران بار خواهم گفت:
دوستت دارم را ...



[ یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:"نیما یوشیج", ] [ 12:11 ] [ Emily&fa ]

زنی‌ عاشقت شد ،

زنی‌ از سرزمینِ عجایب .

تو را عجیب ساده ،

عجیب صادقانه دوست داشت .

زنی‌ که در نبودن تو سخت گریست .

...

تو باید مرد خوشبختی‌ بوده باشی .

(نیکی‌ فیروزکوهی)

[ جمعه 24 مهر 1394برچسب:, ] [ 19:58 ] [ Emily&fa ]

محبوب من!

این شعرها را با مهر بخوان؛

کسی که هر شبِ خدا با خیال تو خوابیده،

چیزی جز حقیقت نمی­گوید......

(نیکی فیروزکوهی)

[ جمعه 24 مهر 1394برچسب:, ] [ 19:56 ] [ Emily&fa ]

من ویارم

هیچگاه  همدیگر را نخواهیم دید.....

 

او به باد پاییزی می ماند:

من به برگی خشک...

او باد است

می آید:

من برگم

می روم...........

[ جمعه 24 مهر 1394برچسب:, ] [ 19:40 ] [ Emily&fa ]
تو ساعتی
تو چراغی تو بستری
تو سکوتی 
چگونه می توانم 
که غایبت بدانم 
مگر که خفته باشی در اندوه هایت 
تو واژه ای
تو کلامی
تو بوسه ای
تو سلامی 
چگونه می توانم که غایبت بدانم 
مگر که مرده باشی در نامه هایت 
تو یادگاری
تو وسوسهای
تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات 
بهانه ها را مرور کردم 
گذشته را به آفتاب سپردم 
به عشق مرده رضایت دادم 
یعنی 
همین که تو در دوردست زنده ای 
به سرنوشت رضایت دادم

 

 
[ جمعه 1 خرداد 1394برچسب:محمدعلی سپانلو, ] [ 20:39 ] [ Emily&fa ]

  عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم............

 

[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 11:37 ] [ Emily&fa ]

یک شب از دست کسی

باده ای خواهم خورد

که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد

با من از هست به بود

با من از نور به تاریکی

ازشعله به دود

....................

ادامه.............


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:10 ] [ Emily&fa ]

کاروان رفته بود و دیده ی من

همچنان خیره مانده بود به راه

خنده می زد به درد و رنجم اشک

شعله می زد به تار و پودم آه!

........................

.........

چه بگویم،فشار غم نگذاشت

که بگویم:خدا نگهدارت!

 

کاروان رفته بود وپیکر من

در سکوتی سیاه می لرزید،

روح من تازیانه ها می خورد

به گناهی که:عشق می ورزید!

ادامه.............


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:3 ] [ Emily&fa ]

درد تاریکیست درد خواستن 
رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه‌ها
سینه آلودن به چرک کینه‌ها

در نوازش، نیش ماران یافتن 
زهر در لبخند یاران یافتن

 ..........................

عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
در طلب پا تا سرم ایثار شد

................... 

 ای لبانم بوسه‌گاه بوسه‌ات

خیره چشمانم به راه بوسه‌ات

ای تشنج‌های لذت درتنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می‌خواهم که بشکافم ز هم 
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه، می‌خواهم که برخیزم زجای 

ادامه شعر...........


ادامه مطلب
[ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:فروغ فرخزاد, ] [ 13:19 ] [ Emily&fa ]

تو را از دور می بینم که می آیی

تو را از دور می بینم که می خندی

تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

تو را در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید

وگر بختم کند یاری

در آغوش تو ای افسوس

سیاهی تار می بندد

........

ادامه این شعر زیبا

 


ادامه مطلب
[ شنبه 29 فروردين 1394برچسب:, ] [ 12:41 ] [ Emily&fa ]


نوشته ای زیباازخانوم سیمین بهبهانی
اگرمن مردبودم ودست زني را میگرفتم ، 
پا به پايش فصل ها را قدم خواهم زد و برایش از عشق و دلدادگي خواهم گفت ، تا حداقل یک بانوی سرزمینم در دنيا از هیچ چیز نترسد!
اگر بقیه مردها ، زن ها را نميشناسند ، من زنها را خوب میشناسم!
زن ها ترسو هستند...
زن ها از همه چیز می ترسند!
از تنهایی...
از دلتنگي...
از دیروز...
از فردا...
از زشت شدن...
از ديده نشدن...
از جايگزين شدن...
از تکراری شدن...
از پیر شدن...
از دوست داشته نشدن...
و...
و یک "مرد" برای رفع اين ترس ها نه نیازی به پول دارد ، نه موقعیت و نه قدرت ، نه زيبايي و نه زبان بازي!
كافيست فقط حریم بازوان یک "مرد" راست بگوید!
كافيست آن "مرد" دوست داشتن و ماندن را بلد باشد!
تقصير "نامردها" بود كه زن ها اینقدر عوض شدند. 
وقتی نامردها شروع کردند به گرفتن احساس امنیت زن ها ، زن ها هم عوض شدند!
آنوقت ، امنیت را در پولِ مرد دیدند
آن موقع ، ترس از دوست داشته نشدن را ، با جراحی پلاستیك تاخت زدند!
و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن...
عشق ورزیدن و عاشق کردن هنری است "مردانه"
اگر زن ها شروع کنند به 
"ناز خریدن و ناز کشیدن"
تعادل جامعه بهم خواهد خورد..........

[ جمعه 21 فروردين 1394برچسب:, ] [ 19:15 ] [ Emily&fa ]

زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ.
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.………. زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .
ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهى

 

[ جمعه 21 فروردين 1394برچسب:, ] [ 18:54 ] [ Emily&fa ]

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز «عاشق» می شود

شرط می بندم که فردایی نه خیلی دیر و دور 

«مهربانی»، حاکم کل منـــــــــاطق می شود

 

.......................................

می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگی ست

آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود

ادامه شعر...................


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 فروردين 1394برچسب:, ] [ 12:32 ] [ Emily&fa ]

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

 

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

 

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 

ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد

ای وای ، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

 

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت

«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

 

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست

 

[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:32 ] [ Emily&fa ]

.... ای روزهای خوب که در راهید !

ای جاده های گمشده در مه !

ای روزهای سخت ادامه !

از پشت لحظه ها به در آیید !

 

ای روز آفتابی !

ای مثل چمشهای خدا آبی !

ای روز آمدن !

ای مثل روز آمدنت روشن !

 

این روزها که می گذرد ، هر روز

در انتظار آمدنت هستم !

اما

با من بگو که آیا ، من نیز

در روزگار آمدنت هستم ؟

 

[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:30 ] [ Emily&fa ]

نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیزی و هر کسی را

که دوستتر بداری

حتی اگر یک نخ سیگار

یا زهرمار باشد

از تو دریغ میکند...

پس

من با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار، دیگر

کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته میگذارم...

تا روزگار بو نبرد...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!

 

[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 8:19 ] [ Emily&fa ]

تو را دوست می دارم

نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته

و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم

تو آخرین قطاری که ره می سپارد

شب و روز در رگ های دستانم

تو آخرین قطاری

من آخرین ایستگاه

 

تو را دوست دارم

نمی خواهم تو را با آب... یا باد

با تقویم میلادی یا هجری

با آمد و شد موج دریا

با لحظه های کسوف و خسوف قیاس کنم

بگذار فال بینان

یا خطوط قهوه در ته فنجان

هر چه می خواهند بگویند

چشمان تو تنها پیش گویی است

برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان

 

نزار قبانی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 8:24 ] [ Emily&fa ]
هر زنی شعری دارد
 
هر شعری شاعری ،
 
و هر شاعری خاطره ای ..
 
خاطره ای که به چشمان زنی می رسد ...
 
[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 8:17 ] [ Emily&fa ]

 

 

 

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل


خوب است

مثل همین باران بی‌سوال


که هی می‌بارد ....


که هی اتفاقا آرام و


شمرده
شمرده


می‌بارد....



سید علی صالحی

 

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:"سید علی صالحی", ] [ 8:11 ] [ Emily&fa ]

ببین!
تو جاودانه شدی
این قلب برای تو می تپد
این دست ها تنت را
به حافظه ی جانش سپرده
این نگاه رد آمدنت را
از ته خیابان می گیرد هر روز
این قلم برای تو
می چرخد هنوز
در دلم شاعری
همچو شمع شعله می کشد
پروانه ی نارنجی من!
هر قطره که می چکم
یک شعر به دامنت می افتد
بزن به موهات
و راه بیفت
می خواهم آمدنت را
قاب کنم.

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:عباس معروفی, ] [ 7:59 ] [ Emily&fa ]

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من!
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند
می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر.

عباس معروفی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 7:52 ] [ Emily&fa ]

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از اين دست به آن دست.
پس چرا
هروقت می‌خواهم
به دستت بدهم نيستی؟

چرا اينجا نيستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:11 ] [ Emily&fa ]

پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن 
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات 
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم 
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل 
یا شهری دیگر
هر جا تو خواستی 
هر جا که شد 
با سرنوشت نمی توان در افتاد 
پنجره ی خوابت را باز بگذار... 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]

ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺷﻌﺮ ﺍﺭﺍﺑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺴﺖ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺧﯿﺰﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ
ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮐﺮﺷﻤﻪﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻬﺪ ﺷﺮﺍﺏ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺁﺭﺍﯾﻪ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﺩ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ
ﺩﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺍﻭﺝ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ
ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺗﺮﺍﻭﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ...

 

 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:57 ] [ Emily&fa ]

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم

نه برای دست‌هام

نه برای موهام

نه برای تنم

برای درخت‌ها

تا بهار بیاید.

و تو فکر می‌کنی

زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟

و تو فکر می‌کنی

یک سیب چند بار می‌افتد

تا نیوتن به سیب گاز بزند

و بفهمد

چه شیرین می‌بود

اگر می‌توانستیم

به آسمان سقوط کنیم؟

چند بار؟

راستی

دریای دست‌هات

آبی زمینی است؟

می‌دانی

سیاه هم که باشد

روشنی زندگی من است.

و تو فکر می‌کنی

من چند بار

به دامن تو می‌افتم؟

...

من فکر می‌کنم

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دست‌‌هات بوده

از خنده‌هات

موهات

و نگاه برهنه‌ات

که بر تنم می‌ریخت.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:52 ] [ Emily&fa ]

دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست،
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمی خسته‌ام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته‌ام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها می‌گویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیون‌ها بار به حافظه‌ام سَر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم، من را می‌ترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی‌ست!
آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیالِ بودنت گذشته‌ام؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را نخواهم بخشید....!

 ادامه شعر........

ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:ازدمیرآصف, ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]

گفته بودم

فراموشی زمان می خواهد

اشتباه بود ،

فراموشی زمان نمی خواهد

فراموشی دل می خواست

که آن هم پیش تو ماند ...



" ازدمیر آصف "

[ جمعه 27 تير 1393برچسب:, ] [ 11:50 ] [ Emily&fa ]

آدم‌ها
مي‌آيند
و مي‌روند
ولي
در دلتنگي‌هايمان‌‌
شعرهايمان‌‌
روياي خيس شبانه‌‌مان مي‌مانند‌‌‌
جا نگذاريد
هر چه مي‌آوريد را با خودتان ببريد‌
به خواب و خاطره‌‌‌ي آدم برنگرديد

 

 

 

ادامه.................

هرتا مولر


ادامه مطلب
[ جمعه 27 تير 1393برچسب:, ] [ 11:40 ] [ Emily&fa ]

مــي دانــي!

وقتــي قبــل از بــرگشتــن،

فعــل رفتنــي در کــار بــاشــد؛

...

محبــت خــراب مــي شــود،

محبــت ويــران مــي شــود،

محبــت هيــچ مــي شــود!

بــاور کــن!

يــا بــرو

يــا بمــان!

امــا اگــر رفتــي،

هيــچ وقــت بــرنگــرد!

هيــچ وقــت...

نادر براهیمی

[ سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:22 ] [ Emily&fa ]

چقدر باید بگذرد

تا آدمی

بوی تنِ کسی را که دوست داشته

...

از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد

تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟...

*********
آنا گاوالدا (Anna Gavalda)

[ یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:28 ] [ Emily&fa ]

باورم نمی‌شود
نباشی‌
نیایی
نمانی
بروی
یا اگر می‌روی
دوباره بر نگردی
باورم نمی‌شود
تنگِ غروب
تنگِ هم
کنارِ من
سر در آغوش من
روی پلّه .نشستنی نباشد
میانِ چای خوردن ها

گپ زدنی‌ نباشد
شانه به شانه ت
شانه به شانه کوچه
شانه به شانه باران
دست در دستِ من
قدم زدنی‌ نباشد
باورم نمی‌شود
غروب باشد
اذان مغرب باشد
این خانه باشد
این باغچه
این حوض
این کوچه
باورم نمی‌شود
من باشم
تو نباشی‌
و تمام شدنی برای من نباشد
تو نباشی‌ و مرگی برای من نباشد
باورم نمی‌شود
جز خالی‌ِ این روز ها
خالی‌ِ این دنیا
هیچ چیز باورم نمی‌شود

نیکی‌ فیروزکوهی

[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 10:37 ] [ Emily&fa ]

عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت 
دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت 
اين درد جانگداز زمن روی برنتافت 
وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در اين سال های سخت 
من بودم و نوای دل بينوای من 
دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من

از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان 
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم 
با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه 
كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
در چشم رنجديده من می كني نگاه 
چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان 
نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !

امروز اين منم كه پريشان و دردمند 
مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم 
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را 
نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين 
ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان 
گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟

فریدون مشیری

[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:فریدون مشیری, ] [ 14:8 ] [ Emily&fa ]

:

با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته 
در پای باد 
با هفته های رفته 
با فصل های سوخته 
با سالهای سخت 
رفتیم و 
سوختیم و 
فروریختیم 
با اعتماد خاطره ای در یاد 
اما 
آن اتفاق ساده نیفتاد

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 19:26 ] [ Emily&fa ]

 

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

حافظ

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:حافظ, ] [ 19:24 ] [ Emily&fa ]

 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی توباشم
بدان امیددهم جان که خاک کوی توباشم
به صبح روزقیامت که سرزخاک برآرم
به گفتگوی توخیزم به جستجوی توباشم
به مجمعی که درآیندشاهدان دوعالم
نظربه سوی تودارم غلام روی توباشم
به خوابگاه عدم گرهزارسال بخسبم
زخواب عاقبت آگه به بوی موی توباشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی توباشم
می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان
مرابه باده چی حاجت که مست روی توباشم
هزار بادیه سهل است باوجودتورفتن
وگر خلاف کنم سعدیا بسوی تو باشم

سعدی

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 19:23 ] [ Emily&fa ]

چه اسفند ها... آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردی بهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از همین راه!

قیصر امین پور

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 11:7 ] [ Emily&fa ]
 

تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده ؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد...
بانوی زیبای من... !
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز اغوش من
نداشته باشی .....

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:23 ] [ Emily&fa ]

همچو یک ساز
در آغوشمی 
می نوازمت نرم و آرام
در نفس هات می چرخم
و لایه لایه اوج می گیرم 
همچو یک پیانو کنارت آرمیده ام
و انگشتانت 
نقطه نقطه ی تنم را
به صدا در می آورد
گل به گل ورق می خوری
لبریز می شوی
نارنجی من!
بگذار این راز 
در آسمان بماند
و هیچ کس نداند
که آه تو کدام بود
و بوسه های من کدام!

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:16 ] [ Emily&fa ]

"دلـم"

بهــانه ی "تـــو" را دارد!

تــــو می دانــی بهانه چیست؟!

بهــانه،

همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...

بهــانه

همان است که...

روزها

میـان انبـوهی از آدم ها...

چشمانم را پـــی تو می گرداند.

بهــــانه...

همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد؛

تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت" !

 

 

شاعـــر: عباس معروفی

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:شاعـــر: عباس معروفی, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 1377
بازدید کل : 61290
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک