قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از اين دست به آن دست.
پس چرا
هروقت می‌خواهم
به دستت بدهم نيستی؟

چرا اينجا نيستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:11 ] [ Emily&fa ]

پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن 
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات 
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم 
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل 
یا شهری دیگر
هر جا تو خواستی 
هر جا که شد 
با سرنوشت نمی توان در افتاد 
پنجره ی خوابت را باز بگذار... 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]

ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺷﻌﺮ ﺍﺭﺍﺑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺴﺖ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺧﯿﺰﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ
ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮐﺮﺷﻤﻪﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻬﺪ ﺷﺮﺍﺏ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺁﺭﺍﯾﻪ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﺩ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ
ﺩﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺍﻭﺝ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ
ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺗﺮﺍﻭﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ...

 

 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:57 ] [ Emily&fa ]

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم

نه برای دست‌هام

نه برای موهام

نه برای تنم

برای درخت‌ها

تا بهار بیاید.

و تو فکر می‌کنی

زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟

و تو فکر می‌کنی

یک سیب چند بار می‌افتد

تا نیوتن به سیب گاز بزند

و بفهمد

چه شیرین می‌بود

اگر می‌توانستیم

به آسمان سقوط کنیم؟

چند بار؟

راستی

دریای دست‌هات

آبی زمینی است؟

می‌دانی

سیاه هم که باشد

روشنی زندگی من است.

و تو فکر می‌کنی

من چند بار

به دامن تو می‌افتم؟

...

من فکر می‌کنم

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دست‌‌هات بوده

از خنده‌هات

موهات

و نگاه برهنه‌ات

که بر تنم می‌ریخت.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:52 ] [ Emily&fa ]

دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست،
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمی خسته‌ام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته‌ام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها می‌گویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیون‌ها بار به حافظه‌ام سَر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم، من را می‌ترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی‌ست!
آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیالِ بودنت گذشته‌ام؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را نخواهم بخشید....!

 ادامه شعر........

ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:ازدمیرآصف, ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 334
بازدید کل : 59887
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک