قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

تو را دوست می دارم

نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته

و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم

تو آخرین قطاری که ره می سپارد

شب و روز در رگ های دستانم

تو آخرین قطاری

من آخرین ایستگاه

 

تو را دوست دارم

نمی خواهم تو را با آب... یا باد

با تقویم میلادی یا هجری

با آمد و شد موج دریا

با لحظه های کسوف و خسوف قیاس کنم

بگذار فال بینان

یا خطوط قهوه در ته فنجان

هر چه می خواهند بگویند

چشمان تو تنها پیش گویی است

برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان

 

نزار قبانی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 8:24 ] [ Emily&fa ]
هر زنی شعری دارد
 
هر شعری شاعری ،
 
و هر شاعری خاطره ای ..
 
خاطره ای که به چشمان زنی می رسد ...
 
[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 8:17 ] [ Emily&fa ]

 

 

 

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل


خوب است

مثل همین باران بی‌سوال


که هی می‌بارد ....


که هی اتفاقا آرام و


شمرده
شمرده


می‌بارد....



سید علی صالحی

 

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:"سید علی صالحی", ] [ 8:11 ] [ Emily&fa ]
عادت کرده ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می رود که ذهن مان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید؛ یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از نیما
، ولی غافلیم. 
شبانه روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟ بعد هم با همان کله ی بادکرده به رختخواب می رويم و توقع داریم در خواب پدربزرگ مان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید بفرما. 
 
آفتاب یک ور می تابد و ماهی های چشمه ی آن باغ هم از شادی پشتک می زنند. غافلیم که دیگر خبری از این خوش خیالی ها نیست، وضع روزگار از جنس اعتماد نیست، هر چیزی یکجا بماند کرم می گذارد و آدم هم از این قاعده مستثنا نیست. نیست. نیست. شوخی نیست. موضوع جدی ست. گاهي‌ چيزي‌ كوچك‌ مي‌تواند با سرنوشت‌ آدم‌ بازي‌ ‌كند، گاهي‌ آدم‌ نامه‌اي‌ را بي‌دليل‌ حفظ‌ مي‌كند كه‌ بعدها همان‌ نامه‌ سند محكوميتش‌ مي‌شود. 
 
محاصره شده ایم. در یک صفحه ی مانیتور و جعبه ای که هزاران عکس و نامه و خاطره و نوشته و فیلم و موزیک را بلعیده و هروقت بخواهیم بالا می آورد محاصره شده ایم. ژاپنی ها می گویند هر چیزی که یکماه در کشویی مانده و سراغش را نگرفته ای دورش بینداز. و من می گویم هر چیزی هم که شاخت می زند دورش بینداز. و این چند روز بیش از سی گیگ عکس و مطلب از کامپیوترم بیرون ریختم. عکسهایی که نسبتی با من نداشت، نامه ها و مطالبی که دیگر نمی خواستم، ای میل هایی که روی هم تلمبار شده بود، و چند داستان و رمان نیمه تمام. 
سبک شدم. تمیز و مرتب شدم. حالا احساس یک مسافر سبکبار را دارم. پسر خوب و آقا.
 
عباس معروفی
[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 8:3 ] [ Emily&fa ]

ببین!
تو جاودانه شدی
این قلب برای تو می تپد
این دست ها تنت را
به حافظه ی جانش سپرده
این نگاه رد آمدنت را
از ته خیابان می گیرد هر روز
این قلم برای تو
می چرخد هنوز
در دلم شاعری
همچو شمع شعله می کشد
پروانه ی نارنجی من!
هر قطره که می چکم
یک شعر به دامنت می افتد
بزن به موهات
و راه بیفت
می خواهم آمدنت را
قاب کنم.

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:عباس معروفی, ] [ 7:59 ] [ Emily&fa ]

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من!
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند
می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر.

عباس معروفی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 7:52 ] [ Emily&fa ]

گابریل گارسیا مارکز یکی از معدود نویسندگانی بود که می‌توانست ورای عرف داستان بگوید و کلمات را کنار هم بچیند.
وقتی از او می‌پرسند چه رنگی را دوست داری نمی‌گوید قرمز یا آبی یا سفید. می‌گوید رنگ دریای کارائیب در ساعت ۳ بعدازظهر وقتی آفتاب مایل می‌تابد.

چرا هرکس که به های و هوی دنیا دل نمی‌دهد می‌شود بی سر و پا؟

توی این مملکت هرچیزی اولش خوب است، بعد یواش یواش بهش آب می‌بندند، خاصیتش را از دست می‌دهد، واسه‌ی همین هست که پیشرفت نمی‌کنیم.

سال بلوا - عباس معروفی

آدم می تواند در آن واحد در دو جا حضور داشته باشد، یکی آنجایی که هست، یکی آنجایی که میخواهد باشد.

آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...
وقتي خدا مي خواست تو را بسازد، چه حال خوشي داشت، چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.

 خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض می گیری، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی.


عباس معروفی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 7:47 ] [ Emily&fa ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک