قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

 

گاهى آدم يكى را دوست دارد
که هیچ تشابهی با او ندارد
اما
شيفته نگاهَ ش مى شود ،
در خلوت خود...
در شلوغى ها به دور از
تمام حرف ها ، به او فكر مى كند ،
به خنده هاىیش دل مى بندد
و با شنيدنِ اسم او-آن میم مالکیت-
دست ُ پاى خود را گم مى كند..
و لحظه اى كه او
لب به سخن باز مى كند
خيره مى شود در صداىَیش ...-حرکات لبانش-
و ... آدم گاهى بى دليل
شوخى ، شوخى
جدی ،جدی
عاشق مى شود ،
به همين سادگى ...
[ دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 16:46 ] [ Emily&fa ]

تهمینه میلانی : 

مادر که شدم :  به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد با عشقش مثل یه پرنسس 

رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده ! 

روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره !

بهش یاد میدم که همه آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه 

زندگی سرد میکنه !

بهش یاد میدم که خانما آقا بالا سر و سایه ی سر نمی خوان عشق و دوست و همراه صمیمی میخوان!

بهش یاد میدم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه چون دیگه نمیتونه ترمیمش کنه !

بهش یاد میدم اونقدر عاشقونه به عشقش نگاه کنه که انگار قطعی آدمه !

به پسرم یاد میدم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه از روز عادت و هوس !!

براش کادو های کوچیک و با معنی میخرم تا کادو دادن به ادم هایی که دوسش داره بشه فرهنگش ........!!

همه اینکارا رو میکنم تا پسرم همونی بشه که همیشه از جفت ایده ال تو ذهنم بوده و هست . ..........

اینطوری هم خودش از زندگی لذت میبره هم جفتش .

من به خاطر اینکه یه مرد با محبت دیگر به دنیا اضافه بشه حتما مادر میشم !!

[ دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 16:35 ] [ Emily&fa ]

  عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کـناری

که تو از پنجره اش پای به قلب من ِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی

منِ دلداده به آهی

بنشستیم.

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟

از آن پنجره ی باز ؟

از آن لحظه ی آغاز ؟

از آن چشم ِ گنه کار ؟

از آن لحظه ی  دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم............

 

[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 11:37 ] [ Emily&fa ]

یک شب از دست کسی

باده ای خواهم خورد

که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد

با من از هست به بود

با من از نور به تاریکی

ازشعله به دود

....................

ادامه.............


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:10 ] [ Emily&fa ]

کاروان رفته بود و دیده ی من

همچنان خیره مانده بود به راه

خنده می زد به درد و رنجم اشک

شعله می زد به تار و پودم آه!

........................

.........

چه بگویم،فشار غم نگذاشت

که بگویم:خدا نگهدارت!

 

کاروان رفته بود وپیکر من

در سکوتی سیاه می لرزید،

روح من تازیانه ها می خورد

به گناهی که:عشق می ورزید!

ادامه.............


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 2 ارديبهشت 1394برچسب:فریدون مشیری, ] [ 11:3 ] [ Emily&fa ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 998
بازدید ماه : 1372
بازدید کل : 61285
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک