قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من!
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند
می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر.

عباس معروفی

[ پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, ] [ 7:52 ] [ Emily&fa ]

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از اين دست به آن دست.
پس چرا
هروقت می‌خواهم
به دستت بدهم نيستی؟

چرا اينجا نيستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:11 ] [ Emily&fa ]

پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن 
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات 
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم 
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل 
یا شهری دیگر
هر جا تو خواستی 
هر جا که شد 
با سرنوشت نمی توان در افتاد 
پنجره ی خوابت را باز بگذار... 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]

ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺷﻌﺮ ﺍﺭﺍﺑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺴﺖ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺧﯿﺰﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ
ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮐﺮﺷﻤﻪﯼ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻬﺪ ﺷﺮﺍﺏ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺁﺭﺍﯾﻪ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﺩ
ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ
ﺩﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺍﻭﺝ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ
ﺳﺮﺭﯾﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺗﺮﺍﻭﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ...

 

 

عباس معروفی

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:57 ] [ Emily&fa ]

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم

نه برای دست‌هام

نه برای موهام

نه برای تنم

برای درخت‌ها

تا بهار بیاید.

و تو فکر می‌کنی

زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟

و تو فکر می‌کنی

یک سیب چند بار می‌افتد

تا نیوتن به سیب گاز بزند

و بفهمد

چه شیرین می‌بود

اگر می‌توانستیم

به آسمان سقوط کنیم؟

چند بار؟

راستی

دریای دست‌هات

آبی زمینی است؟

می‌دانی

سیاه هم که باشد

روشنی زندگی من است.

و تو فکر می‌کنی

من چند بار

به دامن تو می‌افتم؟

...

من فکر می‌کنم

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دست‌‌هات بوده

از خنده‌هات

موهات

و نگاه برهنه‌ات

که بر تنم می‌ریخت.

[ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:52 ] [ Emily&fa ]

دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست،
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمی خسته‌ام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته‌ام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها می‌گویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیون‌ها بار به حافظه‌ام سَر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم، من را می‌ترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی‌ست!
آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیالِ بودنت گذشته‌ام؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را نخواهم بخشید....!

 ادامه شعر........

ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:ازدمیرآصف, ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]

گفته بودم

فراموشی زمان می خواهد

اشتباه بود ،

فراموشی زمان نمی خواهد

فراموشی دل می خواست

که آن هم پیش تو ماند ...



" ازدمیر آصف "

[ جمعه 27 تير 1393برچسب:, ] [ 11:50 ] [ Emily&fa ]

آدم‌ها
مي‌آيند
و مي‌روند
ولي
در دلتنگي‌هايمان‌‌
شعرهايمان‌‌
روياي خيس شبانه‌‌مان مي‌مانند‌‌‌
جا نگذاريد
هر چه مي‌آوريد را با خودتان ببريد‌
به خواب و خاطره‌‌‌ي آدم برنگرديد

 

 

 

ادامه.................

هرتا مولر


ادامه مطلب
[ جمعه 27 تير 1393برچسب:, ] [ 11:40 ] [ Emily&fa ]

مــي دانــي!

وقتــي قبــل از بــرگشتــن،

فعــل رفتنــي در کــار بــاشــد؛

...

محبــت خــراب مــي شــود،

محبــت ويــران مــي شــود،

محبــت هيــچ مــي شــود!

بــاور کــن!

يــا بــرو

يــا بمــان!

امــا اگــر رفتــي،

هيــچ وقــت بــرنگــرد!

هيــچ وقــت...

نادر براهیمی

[ سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:22 ] [ Emily&fa ]

چقدر باید بگذرد

تا آدمی

بوی تنِ کسی را که دوست داشته

...

از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد

تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟...

*********
آنا گاوالدا (Anna Gavalda)

[ یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:28 ] [ Emily&fa ]

باورم نمی‌شود
نباشی‌
نیایی
نمانی
بروی
یا اگر می‌روی
دوباره بر نگردی
باورم نمی‌شود
تنگِ غروب
تنگِ هم
کنارِ من
سر در آغوش من
روی پلّه .نشستنی نباشد
میانِ چای خوردن ها

گپ زدنی‌ نباشد
شانه به شانه ت
شانه به شانه کوچه
شانه به شانه باران
دست در دستِ من
قدم زدنی‌ نباشد
باورم نمی‌شود
غروب باشد
اذان مغرب باشد
این خانه باشد
این باغچه
این حوض
این کوچه
باورم نمی‌شود
من باشم
تو نباشی‌
و تمام شدنی برای من نباشد
تو نباشی‌ و مرگی برای من نباشد
باورم نمی‌شود
جز خالی‌ِ این روز ها
خالی‌ِ این دنیا
هیچ چیز باورم نمی‌شود

نیکی‌ فیروزکوهی

[ دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 10:37 ] [ Emily&fa ]

عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت 
دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت 
اين درد جانگداز زمن روی برنتافت 
وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در اين سال های سخت 
من بودم و نوای دل بينوای من 
دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من

از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان 
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم 
با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه 
كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
در چشم رنجديده من می كني نگاه 
چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان 
نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !

امروز اين منم كه پريشان و دردمند 
مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم 
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را 
نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين 
ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان 
گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟

فریدون مشیری

[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:فریدون مشیری, ] [ 14:8 ] [ Emily&fa ]

:

با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته 
در پای باد 
با هفته های رفته 
با فصل های سوخته 
با سالهای سخت 
رفتیم و 
سوختیم و 
فروریختیم 
با اعتماد خاطره ای در یاد 
اما 
آن اتفاق ساده نیفتاد

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 19:26 ] [ Emily&fa ]

 

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

حافظ

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:حافظ, ] [ 19:24 ] [ Emily&fa ]

 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی توباشم
بدان امیددهم جان که خاک کوی توباشم
به صبح روزقیامت که سرزخاک برآرم
به گفتگوی توخیزم به جستجوی توباشم
به مجمعی که درآیندشاهدان دوعالم
نظربه سوی تودارم غلام روی توباشم
به خوابگاه عدم گرهزارسال بخسبم
زخواب عاقبت آگه به بوی موی توباشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی توباشم
می بهشت ننوشم زدست ساقی رضوان
مرابه باده چی حاجت که مست روی توباشم
هزار بادیه سهل است باوجودتورفتن
وگر خلاف کنم سعدیا بسوی تو باشم

سعدی

[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 19:23 ] [ Emily&fa ]

چه اسفند ها... آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردی بهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از همین راه!

قیصر امین پور

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 11:7 ] [ Emily&fa ]
 

تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده ؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد...
بانوی زیبای من... !
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز اغوش من
نداشته باشی .....

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:23 ] [ Emily&fa ]

همچو یک ساز
در آغوشمی 
می نوازمت نرم و آرام
در نفس هات می چرخم
و لایه لایه اوج می گیرم 
همچو یک پیانو کنارت آرمیده ام
و انگشتانت 
نقطه نقطه ی تنم را
به صدا در می آورد
گل به گل ورق می خوری
لبریز می شوی
نارنجی من!
بگذار این راز 
در آسمان بماند
و هیچ کس نداند
که آه تو کدام بود
و بوسه های من کدام!

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:16 ] [ Emily&fa ]

"دلـم"

بهــانه ی "تـــو" را دارد!

تــــو می دانــی بهانه چیست؟!

بهــانه،

همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...

بهــانه

همان است که...

روزها

میـان انبـوهی از آدم ها...

چشمانم را پـــی تو می گرداند.

بهــــانه...

همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد؛

تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت" !

 

 

شاعـــر: عباس معروفی

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:شاعـــر: عباس معروفی, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]

وقتی که تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!

من فکر می‌کنم در غیاب تو
همه‌ی خانه‌های جهان خالی‌ست
همه‌ی پنجره‌ها بسته است

وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی‌دلیل زمینم!

واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی‌دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم!

"سید علی صالحی"

[ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:"سید علی صالحی", ] [ 12:58 ] [ Emily&fa ]

باورت بشود يا نه!
روزي مي‌رسد
که دلت براي هيچ‌کس به اندازه من تنگ نخواهد شد..

براي نگاه کردنم، خنديدنم
و حتي اذيت کردنم!
براي تمام لحظاتى که در کنارم داشتي..

روزي خواهد رسيد که
در حسرت تکرار دوباره من خواهي بود،
مي‌دانم روزي که نباشم هيچ‌کس تکرار من نخواهد شد...............
 هيچ‌کس تکرار من نخواهد شد...............

[ دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, ] [ 12:3 ] [ Emily&fa ]


تو ليلي نيستي 
من اما
مجنون حرف هات مي شوم
ديوانه ي دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شيرين نيستي
ولي من
صخره هاي شب را
آنقدر مي تراشم
تا خورشيدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندي


[ پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:عباس معروفي, ] [ 9:1 ] [ Emily&fa ]

کسی‌ چه می‌داند ؟
شاید فردا روزی یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت خواند
و آنروز
آنروزِ خوب
خواهی‌ فهمید
چقدر دوستت داشت
چقدر دل‌ بسته
چقدر وابسته بود

خواهی‌ فهمید کاری نمی‌توان کرد با هزاران سوالِ بی‌ جواب
جز انتظار ... فقط انتظار ... انتظار
خواهی‌ فهمید زمان عشق را کم نمی کند...
زمان طاقتِ آدم را کم می‌کند....

یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت می‌خواند
و تو خواهی‌ فهمید هرگز برای بازگشت
برایِ دوست داشتن
برایِ دوباره عاشق شدن دیر نیست

برمی گردی
و یکی از شعر‌های مرا برایش می خوانی‌

نیکی‌ فیروزکوهی

[ سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:, ] [ 9:28 ] [ Emily&fa ]

 

وای چه روزهای خوبی ست
که تو می‌آیی
و من لابلای مسافران تشنه
دنبال تو می‌گردم
می‌دانی؟
مسافران جهان
همیشه تشنه‌اند
مسافران همه آب می‌خواهند
و من تو را.
چرا از بین این همه مسافر
یکیش تو نیستی؟
چی پوشیده‌ای که نشناسم؟
چرا چهره‌ی آدم‌های دنیا
غریب شده برای من؟
چرا از بین اینهمه آدم
تو
فقط تو
نمی‌خندی
چرا انتظارم تمام نمی‌شود؟
چرا تمام نمی‌شوم؟
کی می‌آیی؟
...
می‌دانی چی؟
اصلاً نیا
همین که به دنیا آمده‌ای
برای من کافی ست
فقط باش.

عباس معروفی

[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 10:15 ] [ Emily&fa ]


ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید

اگر چه دلها پر خون است
شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است، وای گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ایران غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد

راه ما، راه حق، راه بهروزی است
اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است
صلح و آزادی جاودانه در همه جهان خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار
ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد

هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)

[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:هوشنگ ابتهاج(ه,الف,سایه), ] [ 10:13 ] [ Emily&fa ]

من؛

سالهای سال مردم،

تا اینکه، یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟!


" قیصر امین پور "

[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "

[ جمعه 2 اسفند 1392برچسب:, ] [ 22:21 ] [ Emily&fa ]

من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی كه داشتم خاكستر می شدم

گر گرفتم
زندگی با من كینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاك با من دشمن بود
من بر خاك خفتم
چرا كه زندگی سیاهی نیست
چرا كه خاك خوب است.

شاملو
هیچ

[ جمعه 2 اسفند 1392برچسب: شاملو, ] [ 9:2 ] [ Emily&fa ]

فردا اگر ز راه نمی آمد

من تا ابد کنار تو می ماندم 

من تا ابد ترانه عشقم را 

در آفتاب عشق تو می خواندم

....................

ادامه...............


ادامه مطلب
[ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:فروغ فرخزاد, ] [ 10:32 ] [ Emily&fa ]
 
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو :

 

من مي شناختم او را

نام تو راهميشه به لب داشت

حتي

در حال احتضار

آن دلشكسته عاشق بي نام و بي نشان

آن مرد بي قرار

روزي اگر سراغ من آمد به او بگو :

هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود

و گفتگو نمي كرد

ادامه.................


ادامه مطلب
[ یک شنبه 15 دی 1392برچسب: " حمید مصدق ", ] [ 21:31 ] [ Emily&fa ]
..........................

 

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد ...

ادامه........

" حمید مصدق 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 15 دی 1392برچسب:" حمید مصدق , ] [ 21:25 ] [ Emily&fa ]
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و كاری ز دستم بر نمی آید

نشستم، باده خوردم، خون گرستم، كنجی افتادم
تحمل می رود، اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف مرگ جور و صد دشوار تر زآن، لیك
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها؟
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور، ای زلف
كه این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد، بیا در اشك چشمم بین
خدا را از چه رحمت بر من ای كافر نمی آید؟

مهدی اخوان ثالث

 

 
[ شنبه 25 آبان 1394برچسب:, ] [ 14:55 ] [ Emily&fa ]

 

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

 

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

 

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

 

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

 

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

 

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

 

قیصر امین پور

[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 8:10 ] [ Emily&fa ]

به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

ادامه.............


ادامه مطلب
[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 7:54 ] [ Emily&fa ]

اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ ها زیبایند
و زیباتر آن‌ که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سـِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌ ی نور
و تیمار داری‌ ات
کرشمه‌ ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش


حسین منزوی
---------------

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 20:50 ] [ Emily&fa ]
 
می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنـه

به همه

یکی مثل تو می داد .... 


 

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 10:39 ] [ Emily&fa ]

هیچ انتظاری از کسی ندارم!

 

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...!

مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است...

بگذار سپیده سر زند.

چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد.

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.

وراه کهکشان بسته شود ....

 

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.

 

شریعتی

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 10:35 ] [ Emily&fa ]


تو چه دانی که پس هر نگه ساده من ،

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز ،

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست .

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم وبی خویشتنم .

پوپکم ! آهوکم !

تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم......

ادامه....


ادامه مطلب
[ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:اخوان , ] [ 11:1 ] [ Emily&fa ]

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 18:19 ] [ Emily&fa ]

آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد ؟
آیا خواست توست که رؤیایت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شیرین را وداع گفته ام
به تمسخر گیرد ؟
آیا این روح توست
که از فاصله ای چونان دور
به سویم روان داشته ای
تا شرمم را
و گذران لحظه های بی ثمرم را
در من نظاره گر باشد ؟
آیا این عشق توست
که اینچنین بر من سایه افکنده
؟
نه. . . اینچنین نیست
بلکه این عشق من است
که دیدگانم را بیدار نگاه داشته
عشق حقیقی من است
که آرامش را از من ربوده
و از دیدگانم
نگاهبانانی همیشه بیدار برایت ساخته است
تو ، آری. . . ، در بیداری خویش
از من بسیار دور ، و به دیگران بسیار نزدیکی
و چشمان من اینجا
در بیداری خویش
تو را به انتظار نشسته اند

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:36 ] [ Emily&fa ]

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:32 ] [ Emily&fa ]

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند
 
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود
 
برای تو و خویش
، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:27 ] [ Emily&fa ]
 

 پاییز است، نه در بیرون،
 بلکه در درون من، سرما در درون من است،
 بهار و جوانی، دور نرفته‌اند
 اما این منم که به پیری گراییده‌ام.

 مرغان در هوا به پرواز درآمده‌اند،
 می‌خوانند و گرمِ ساختن آشیانه‌اند؛
 همه‌جا
زندگی در تکاپوست،
 مگر در درون سینه‌ی تنهای من...

[ پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, ] [ 17:52 ] [ Emily&fa ]

دشتها آلوده ست

در لجن زار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کین پوشانده ست

هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

 

 

 

هیچ چیز ارزان نیست...!

                  حميد  مصدق

 

[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 22:8 ] [ Emily&fa ]

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسير و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعي سوختم از اتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلي چون لاله بي داغ غمت نيست

بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با يك جهان اندوه جانسوز

تو اي نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمي را كه مفتون رخت بود

كنون گوهر فشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در اين ميان بگذار و بگذر

  شاعر: حميد مصدق

[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 22:7 ] [ Emily&fa ]

اﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻮﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ

 ﺳﺮﻭﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺎ

 ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻣﺴﺘﯽ

 ﺷﻌﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ

 ﺍ ﺗﻮ ﺷﻨﻮﻧﯽ ﺍﺳﺖ

...........

ادامه


ادامه مطلب
[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:حمید مصدق, ] [ 22:4 ] [ Emily&fa ]

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

ادامه......


ادامه مطلب
[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 21:18 ] [ Emily&fa ]

سال هاست که تو رفته ای

 از این دیار...

و من

مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام

اما پیدایت نکرده ام

حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است

برای خودم کسی شده ام!!

اگر به کسی نگویی

دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!

و امروز دستور دادم

چشم هایت را

روی دیوار نقاشی کنند

تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!

 

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:44 ] [ Emily&fa ]

خواب خواب خواب

             او غنوده است

                 روی ماسه های گرم

                                  زیر نور تند آفتاب

...............

از میان پلک های نیمه باز

       خسته دل نگاه می کنم

              مثل موج ها تو از کنار من

                                      دور می شوی...

                                              باز دور می شوی...


    روی خط سربی افق

             یک شیار نور میشوی


 با چه می توان

      عشق را به بند جاودان کشید؟

                        با کدام بوسه با کدام لب؟

                             در کدام لحظه در کدام شب؟

..........................

ادامه مطلب
[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:32 ] [ Emily&fa ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 253
بازدید هفته : 749
بازدید ماه : 746
بازدید کل : 62043
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک