قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب
..........................

 

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد ...

ادامه........

" حمید مصدق 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 15 دی 1392برچسب:" حمید مصدق , ] [ 21:25 ] [ Emily&fa ]
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و كاری ز دستم بر نمی آید

نشستم، باده خوردم، خون گرستم، كنجی افتادم
تحمل می رود، اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف مرگ جور و صد دشوار تر زآن، لیك
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها؟
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور، ای زلف
كه این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد، بیا در اشك چشمم بین
خدا را از چه رحمت بر من ای كافر نمی آید؟

مهدی اخوان ثالث

 

 
[ شنبه 25 آبان 1394برچسب:, ] [ 14:55 ] [ Emily&fa ]

 

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

 

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

 

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

 

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

 

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

 

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

 

قیصر امین پور

[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 8:10 ] [ Emily&fa ]

به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

ادامه.............


ادامه مطلب
[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 7:54 ] [ Emily&fa ]

اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ ها زیبایند
و زیباتر آن‌ که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سـِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌ ی نور
و تیمار داری‌ ات
کرشمه‌ ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش


حسین منزوی
---------------

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 20:50 ] [ Emily&fa ]
 
می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنـه

به همه

یکی مثل تو می داد .... 


 

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 10:39 ] [ Emily&fa ]

هیچ انتظاری از کسی ندارم!

 

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...!

مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است...

بگذار سپیده سر زند.

چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد.

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.

وراه کهکشان بسته شود ....

 

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.

 

شریعتی

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ 10:35 ] [ Emily&fa ]


تو چه دانی که پس هر نگه ساده من ،

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز ،

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمی ست .

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم وبی خویشتنم .

پوپکم ! آهوکم !

تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم......

ادامه....


ادامه مطلب
[ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:اخوان , ] [ 11:1 ] [ Emily&fa ]

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 18:19 ] [ Emily&fa ]

آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد ؟
آیا خواست توست که رؤیایت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شیرین را وداع گفته ام
به تمسخر گیرد ؟
آیا این روح توست
که از فاصله ای چونان دور
به سویم روان داشته ای
تا شرمم را
و گذران لحظه های بی ثمرم را
در من نظاره گر باشد ؟
آیا این عشق توست
که اینچنین بر من سایه افکنده
؟
نه. . . اینچنین نیست
بلکه این عشق من است
که دیدگانم را بیدار نگاه داشته
عشق حقیقی من است
که آرامش را از من ربوده
و از دیدگانم
نگاهبانانی همیشه بیدار برایت ساخته است
تو ، آری. . . ، در بیداری خویش
از من بسیار دور ، و به دیگران بسیار نزدیکی
و چشمان من اینجا
در بیداری خویش
تو را به انتظار نشسته اند

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:36 ] [ Emily&fa ]

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:32 ] [ Emily&fa ]

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند
 
گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود
 
برای تو و خویش
، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ 9:27 ] [ Emily&fa ]
 

 پاییز است، نه در بیرون،
 بلکه در درون من، سرما در درون من است،
 بهار و جوانی، دور نرفته‌اند
 اما این منم که به پیری گراییده‌ام.

 مرغان در هوا به پرواز درآمده‌اند،
 می‌خوانند و گرمِ ساختن آشیانه‌اند؛
 همه‌جا
زندگی در تکاپوست،
 مگر در درون سینه‌ی تنهای من...

[ پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, ] [ 17:52 ] [ Emily&fa ]

دشتها آلوده ست

در لجن زار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کین پوشانده ست

هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

 

 

 

هیچ چیز ارزان نیست...!

                  حميد  مصدق

 

[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 22:8 ] [ Emily&fa ]

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسير و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعي سوختم از اتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلي چون لاله بي داغ غمت نيست

بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با يك جهان اندوه جانسوز

تو اي نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمي را كه مفتون رخت بود

كنون گوهر فشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در اين ميان بگذار و بگذر

  شاعر: حميد مصدق

[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 22:7 ] [ Emily&fa ]

اﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻮﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ

 ﺳﺮﻭﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺎ

 ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻣﺴﺘﯽ

 ﺷﻌﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ

 ﺍ ﺗﻮ ﺷﻨﻮﻧﯽ ﺍﺳﺖ

...........

ادامه


ادامه مطلب
[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:حمید مصدق, ] [ 22:4 ] [ Emily&fa ]

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

ادامه......


ادامه مطلب
[ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 21:18 ] [ Emily&fa ]

سال هاست که تو رفته ای

 از این دیار...

و من

مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام

اما پیدایت نکرده ام

حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است

برای خودم کسی شده ام!!

اگر به کسی نگویی

دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!

و امروز دستور دادم

چشم هایت را

روی دیوار نقاشی کنند

تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!

 

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:44 ] [ Emily&fa ]

خواب خواب خواب

             او غنوده است

                 روی ماسه های گرم

                                  زیر نور تند آفتاب

...............

از میان پلک های نیمه باز

       خسته دل نگاه می کنم

              مثل موج ها تو از کنار من

                                      دور می شوی...

                                              باز دور می شوی...


    روی خط سربی افق

             یک شیار نور میشوی


 با چه می توان

      عشق را به بند جاودان کشید؟

                        با کدام بوسه با کدام لب؟

                             در کدام لحظه در کدام شب؟

..........................

ادامه مطلب
[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:32 ] [ Emily&fa ]

 

: آدم ها می آیند ...

زندگی میکنند ...

می میرند و می روند ...

اما فاجعه زندگی تو

آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد 

...اما نمی رود !.!.

می ماند ...

نبودنش دربودن تو چنان ته نشین می شود

که تو می میری ...

درحالی که زنده ای !.!.!

و او زنده می شود ...

در حالی که مرده است !.!.!


[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:, ] [ 11:5 ] [ Emily&fa ]

پیش بیا ‌! پیش بیا ‌! پیش‌تر !

تا که بگویم غم دل بیش‌تر

دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست

ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر

بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش‌تر

هیچ نریزد به‌جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

" قیصر امین پور "

 

[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:" قیصر امین پور ", ] [ 10:59 ] [ Emily&fa ]

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را ...

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد !

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده کوچک

آن هم از دست عزیزی که برایت

هیچ کس چون او گرامی نیست

بی گمان باید همین باشد ...

 " مهدی اخوان ثالث "

 

[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:, ] [ 10:53 ] [ Emily&fa ]

قرینه است ،

این درخت ُ آن درخت ،

بر آبی بی انتهای بالاتر !

تنها جای تو خالی ست ،

سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

.....

و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود

زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

ادامه


ادامه مطلب
[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:ز : حسین پناهی, ] [ 10:45 ] [ Emily&fa ]

 

 

شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

به چشمهای من نگاه کن

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت......

 

 

[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:حسین پناهی, ] [ 10:26 ] [ Emily&fa ]

کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه‌ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشم‌هایش تر شویم

ادامه....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 ] [ Emily&fa ]

تاپ نوشته های خواندنی


حرف‌های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می‌کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود

آی...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می‌شود....
 
[ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ] [ 18:11 ] [ Emily&fa ]

 
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
... خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:7 ] [ Emily&fa ]


شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
 می کنم تنها از جاده عبور
 دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:سهراب, ] [ 21:52 ] [ Emily&fa ]

 

این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد

.......

 

نا امیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این، نه آن... نمی دهد

پاره های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد...

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:32 ] [ Emily&fa ]

 

ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم

غژ و غژ گهواره های كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها

دوست خوب ِ من

وقتي مادری بميرد قسمتی از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد

ما بايد مادرانمان را دوست بداريم

وقتی اخم مي كنند و بی دليل وسايل خانه را به هم می ريزند

ما بايد بدويم دستشان را بگيريم

تا مبادا كه خدای نكرده تب كرده باشند

ما بايد پدرانمان را دوست بداريم

برايشان دمپايی مرغوب بخريم

و وقتی ديديم به نقطه ای خيره مانده اند برايشان يك استكان چای بريزيم

پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را

ما بايد دوست بداريم

[ پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:حسین پناهی, ] [ 9:14 ] [ Emily&fa ]

اما نیم‌شبی من خواهم رفت؛
از دنیایی که مالِ من نیست، از زمینی که به بیهوده مرا بدان بسته‌اند.
و تو آن‌گاه خواهی دانست، خونِ سبزِ من! ــ
خواهی دانست که جای چیزی در وجودِ تو خالی‌ست...
و تو آنگاه خواهی دانست، پرنده‌ی کوچکِ قفسِ خالی و منتظرِ من! ــ خواهی دانست که تنها مانده‌ای با روحِ خودت


ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, ] [ 9:23 ] [ Emily&fa ]

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم . . .

روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند

قفل

افسانه ئيست

و قلب

براي زندگي بس است.

و من آن روز را انتظار مي كشم

حتي روزي

كه ديگر

نباشم.....

ادامه......


ادامه مطلب
[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:شاملو, ] [ 18:38 ] [ Emily&fa ]

شادي تو بي رحم است و بزرگوار،
نفست در دست هاي خالي من ترانه و سبزي است
من برمي خيزم!
چراغي در دست
چراغي در دلم.
زنگار روحم را صيقل مي زنم
آينه ئي برابر آينه ات مي گذارم
تا از تو
ابديتي بسازم.

اداامه.....


ادامه مطلب
[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:شاملو, ] [ 18:34 ] [ Emily&fa ]

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند

ادامه....


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:اشکی در گذرگاه تاریخ شاعر: فریدون مشیری, ] [ 17:25 ] [ Emily&fa ]


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید
ادامه.....

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:فریدون مشیری, ] [ 9:17 ] [ Emily&fa ]

GOLSORKHI

 

معلم پای تخته داد می زد

 صورتش از خشم گلگون بود

 و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
 

ولی ‌آخر کلاسی ها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد

ادامه......


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:شادروان خسرو گلسرخی, ] [ 9:2 ] [ Emily&fa ]

زیباترین شعرم، نثارت باد ای دوست

 

زیباترین شعرم، نثار تار مویت

زیباترین شعرم، نثار رنگ چشمت

زیباترین شعرم، نثار باغ رویت

ادامه.....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:مهدی سهیلی, ] [ 8:19 ] [ Emily&fa ]

درفراسوی مرزهای تن ات ترادوست می دارم.
آینه وشب پره های مشتاق رابه من بده
روشنی وشراب را
آسمان بلندوکمان گشاده پل
پرنده هاوقوس وقزح رابه من بده
وراه آخرین را
درپرده ای که میزنی مکرر کن
درفراسوی مرزهای تنم
ترادوست می دارم

درآن دوردست بعید
که رسالت اندامها پایان می پذیرد
وشعله وشورتپش وخواهش به تمامی
فرومی نشیند
وهرمعنا قالب لفظ را وامی گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد....

درفراسوی عشق
ترا دوست می دارم
درفراسوی پرده ورنگ....

درفراسوی پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده.....


[ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:شاملو, ] [ 18:49 ] [ Emily&fa ]

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم

به‌سان ِ ابر که با توفان

به‌سان ِ علف که با صحرا

به‌سان ِ باران که با دریا

به‌سان ِ پرنده که با بهار

به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

................

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان,بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا،بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافتم

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست....

ادامه.....

 


ادامه مطلب
[ شنبه 17 تير 1391برچسب:احمد شاملو, ] [ 21:59 ] [ Emily&fa ]

همه می پرسند :

- « چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی آرام بلند،

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام؟

ادامه.......


ادامه مطلب
[ شنبه 17 تير 1391برچسب:فریدون مشیری, ] [ 17:21 ] [ Emily&fa ]

                                               ماهی همیشه تشنه ام 

                                                در زلال لطف بیکران تو. 

                                        میبرد مرا به هرکجا که میل اوست 

                                                موج دیدگان مهربان تو 

 

                                            زیر بال مرغکان خنده هات

                                             زیر آفتاب داغ بوسه هات

                                                   -ای زلال پاک-!

                            جرعه جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش

                                       تا که پر شود تمام جان من ز تو! 

                                                  ای همیشه خوب!

                                                  ای همیشه آشنا!

                                             هر طرف که می کنم نگاه

                                               تا همه کرانه های دور

                                       عطر و خنده و ترانه می کند شنا

                                                 در میان بازوان تو! 

                                             ماهی همیشه تشنه ام

                                                    ای زلال تابناک! 

                            یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

                          ماهی تو جان سپرده روی خاک!

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:فریدون مشیری, ] [ 17:13 ] [ Emily&fa ]

با توام

        ای لنگر تسکین!

ای تکانهای دل!

                    ای آرامش ساحل!

با توام

      ای نور!

                 ای منشور!

ای تمام طیفهای آفتابی!

ای کبود ارغوانی!

                       ای بنفشابی!

با توام ای شور، ای دلشوره ی شیرین!

با توام

        ای شادی غمگین!

با توام

         ای غم!

                  غم مبهم!

ای نمی دانم!

هرچه هستی باش!

                       اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:

هرچه هستی باش!

                        اما باش......!

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:قیصرامین پور, ] [ 17:8 ] [ Emily&fa ]

 

ما در عصر احتمال به سر می بریم

در عصر شک و شاید

در عصر پیش بینی وضع هوا

از هر طرف که باد بیاید

در عصر قاطعیت تردید

عصر جدید

عصری که هیچ اصلی

جز اصل احتمال، یقینی نیست

اما من

بی نام تو

            حتی

                   یک لحظه احتمال ندارم

چشمان تو

عین الیقین من

قطعیت نگاه تو

                   دین من است

من از تو ناگزیرم

من

بی نام نا گزیر تو می میرم......

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:قیصرامین پور, ] [ 17:1 ] [ Emily&fa ]

 

دوشعر از قيصر امين پور

فشنگ ها

مي خواستم

شعري براي جنگ بگويم

ديدم نمي شود

ديگر قلم زبان دلم نيست

گفتم :


ادامه مطلب
[ یک شنبه 11 تير 1391برچسب:قیصر امین پور, ] [ 22:29 ] [ Emily&fa ]

و اما قیصر غزل معاصر، "زنده باد یاد قیصر امین پور"

     این قرارداد

          تا ابد میان ما

          برقرار باد

          چشمهای من به جای دست های تو!

          من به دست تو

                               آب می دهم

          تو به چشم من

                          آبرو بده!

           من به چشم های بی قرار تو

          قول می دهم
          ریشه های ما به آب

          شاخه های ما به آفتاب می رسد

          ما دوباره سبز می شویم!

[ جمعه 2 تير 1391برچسب:قیصر امین پور, ] [ 8:34 ] [ Emily&fa ]

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

...........

این حال و عالمی که تو داری،  برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو

ادامه.......


ادامه مطلب
[ جمعه 2 تير 1391برچسب:قیصر امین پور, ] [ 8:28 ] [ Emily&fa ]
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سروديم نم نم؛ تو را دوست دارم
نه خطي، نه خالي نه؛ نه خواب وخيالي!
من اي حس مبهم تو را دوست دارم
سلامي صميمي تر از غم نديدم
به اندازهء غم تو را دوست دارم
بيا تا صدا از دل سنگ خيزد
بگوييم با هم:تو رادوست دارم
جهان يک دهان شد هماواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم................
[ جمعه 2 تير 1391برچسب:قیصر امین پور, ] [ 8:24 ] [ Emily&fa ]

به که باید دل داد ؟

به که باید پیوست ؟
و به چشمان که باید خندید ؟!
به نسیم گذرا؟!
به گل اطلسی و یاس سپید
به کبوتر حرم
یا به مهتاب خدا ؟

ادامه....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:19 ] [ Emily&fa ]

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن نگاه عجیبی است

...


بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
تو را در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

ادامه


ادامه مطلب
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:سهراب, ] [ 18:16 ] [ Emily&fa ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 244
بازدید دیروز : 330
بازدید هفته : 717
بازدید ماه : 714
بازدید کل : 62011
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک