قاب زیبای پنجره اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
| ||
|
..........................
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا این دریا پر خواهم زد خواهم مرد غم تو این غم شیرین را با خود خواهم برد ... ادامه........ " حمید مصدق ادامه مطلب [ یک شنبه 15 دی 1392برچسب:" حمید مصدق , ] [ 21:25 ] [ Emily&fa ]
سراپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر بردهایم
قیصر امین پور به خواب میماند ادامه............. ادامه مطلب اگر باید زخمی داشته باشم هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...! مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است... بگذار سپیده سر زند. چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد. و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد. و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد. وراه کهکشان بسته شود ....
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.
شریعتی
ادامه.... ادامه مطلب [ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:اخوان , ] [ 11:1 ] [ Emily&fa ]
آموزگار نیستم آیا این خواست توست من نه عاشق بودم
ادامه مطلب برای تو و خویش و زبانی پاییز است، نه در بیرون، مرغان در هوا به پرواز درآمدهاند، دشتها آلوده ست در لجن زار گل لاله نخواهد رویید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کین پوشانده ست هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست و زمانی شده است که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست...!
مرا با سوز جان بگذار و بگذر اسير و ناتوان بگذار و بگذر چو شمعي سوختم از اتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر دلي چون لاله بي داغ غمت نيست بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر مرا با يك جهان اندوه جانسوز تو اي نامهربان بگذار و بگذر دو چشمي را كه مفتون رخت بود كنون گوهر فشان بگذار و بگذر در افتادم به گرداب غم عشق مرا در اين ميان بگذار و بگذر شاعر: حميد مصدق اﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺳﺮﻭﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺷﻌﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻨﻮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ ........... ادامه ادامه مطلب [ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:حمید مصدق, ] [ 22:4 ] [ Emily&fa ]
سال هاست که تو رفته ای از این دیار... و من مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام اما پیدایت نکرده ام حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است برای خودم کسی شده ام!! اگر به کسی نگویی دیری است که رئیس اداره مجنونانم...! و امروز دستور دادم چشم هایت را روی دیوار نقاشی کنند تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
خواب خواب خواب او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب ...............از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم مثل موج ها تو از کنار من دور می شوی... باز دور می شوی...
روی خط سربی افق یک شیار نور میشوی
با چه می توان عشق را به بند جاودان کشید؟ با کدام بوسه با کدام لب؟ در کدام لحظه در کدام شب؟ ..........................ادامه مطلب
: آدم ها می آیند ... زندگی میکنند ... می میرند و می روند ... اما فاجعه زندگی تو آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد
...اما نمی رود !.!. می ماند ... نبودنش دربودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری ... درحالی که زنده ای !.!.! و او زنده می شود ... در حالی که مرده است !.!.!
پیش بیا ! پیش بیا ! پیشتر ! " قیصر امین پور "
[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:" قیصر امین پور ", ] [ 10:59 ] [ Emily&fa ]
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟ یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را ... جز برای او و جز با او نمی خواهی من گمانم زندگی باید همین باشد ! زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده کوچک آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست بی گمان باید همین باشد ... " مهدی اخوان ثالث "
قرینه است ، این درخت ُ آن درخت ، بر آبی بی انتهای بالاتر ! تنها جای تو خالی ست ، سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من ! ..... و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست ! ادامه ادامه مطلب [ جمعه 17 آذر 1391برچسب:ز : حسین پناهی, ] [ 10:45 ] [ Emily&fa ]
شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت......
[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:حسین پناهی, ] [ 10:26 ] [ Emily&fa ]
کاش وقتی زندگی فرصت دهد ادامه.... ادامه مطلب حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود....
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |